دوستان عزيز،برای درست کردن لوگوهايتان به سايت فارسی ايران لوگو يا خوشه اشک سربزنيد و با سفارش چگونگی و حتی رنگ و فونت لوگوهايتان در مدت کمی صاحب لوگوی بسيار خوبی بشويد ، مدير اين سايت آقای پدرام ايران زاده نام دارد.
اينجا بم است. ايران. زمين جنبيد و در آغاز سپيده دم آوار خاك گلي خونين را بر چشم منتظران بيداري فرو كوفت. اخبار فاجعه از نخستين ساعات بامداد منتشر شد اما خبر هولناك هنوز نرسيده است. همه جا تعطيل است. زنگها به صدا در مي آيد تلفنها به كار مي افتد و بوق اشغال. بوي فاجعه مي آيد. ساعتها مي گذرد. مردم. مردم. مردم. چه مردمي. تك تك آمدند و ناگهان سيل خروشان مردم همه جا را گرفت. چه مي خواهيد. هر چه داريم مي دهيم. فرودگاه غلغله است. مردم از شهرهاي مجاور هجوم آورده اند. هر كس، قوم و خويشي دارد سراغ مي گيرد. هر كس هر وسيلهيي مي يابد بر مي دارد تا به كمك بشتابد. ديوان سالاري رنگ مي بازد. درجه و سلسله مراتب به چشم نمي آيد. بار ديگر معلوم مي شود كه ما ايراني هستيم. هنوز فرياد سعدي در گوش ما طنين مي اندازد: چو عضوي به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار اين بي قراري را به عينه مي بينم. فروشندگان حاشيه خيابان آزادي به وسط خيابان آمدهاند، زنجير انساني تشكيل دادهاند. ماشينها را به منتهياليه راست خيابان هدايت ميكنند. بخشنامهيي در كار نيست. همه پاسبان شده اند و پدرم وقتي مرد پاسبانها همه عاشق بودند. راه را باز كنيد. آمبولانس ميآيد، شايد قلب شكسته بالي در گوشهيي به تپيدن ادامه دهد. راه را باز كنيد تا از تپيدن باز نماند. آمبولانس، مددكار، پزشك. فرودگاه غلغله است. پزشكان و دانشجويان پزشكي ،پرستاران و بهياران التماس مي كنند كه سوار هواپيما شوند. هيچ آداب و ترتيبي در كار نيست. بليت نمي خواهند. كارت شناسايي ات را نشان مي دهي و ميروي. مي خواهم وطنم را بسازم دوباره. بار ديگر مردم نشان دادند چقدر از مسوولان جلوتر هستند. بار ديگر غلبه عشق بر ديوان سالاري و تبليغات عريص و طويل به اثبات رسيد. به «محمد علي علومي» داستان نويس زنگ مي زنم. ميدانم پدر و مادرش در بم هستند، علي بغص ميكند و سرش را از گوشي تلفن بيرون مي آورد. بر شانهام مي گذارد و با هم گريه مي كنيم. نه براي پدر علي براي همه پدراني كه فرزندشان نگران ياري است كه در كسان مي جويد. مي گويد براي كدام گريه كنمأ پدرم، برادرم، مادرم، همسايهام .... خبرنگاران، عكاسان مي آيند، همه گريان. تو كه نديده ييأ شهر دود شده است. آن بمي كه هشت سال پيش ديدي، ديگر نيست. خبر فاجعه هنوز جا نيفتاده است. به شهر مي آيم. آبستن بحران است. نه، خيال مي كنم خبر ندارند. هر جا كه مي روم صف مشتاقان كمك را ميبينم. آن كس كه چيزي ندارد آمده است خون بدهد تا حيات در رگي نخشكد. مسابقه مهرباني است. همه بي محابا مي دوند. برنده سهمي نمي برد، جز عشق. هيچ كس از زير كار در نميرود. در مراجعه به هيچ ميز و كارمندي به ميز بغل دستي حواله ات نمي دهند. انگار دبيرخانه و ستاد و كارشناس «مربوطه» در اين عالم جايي ندارد. همه مسوولند. همه، همه كاره اند .بار ديگر عشق و مهرباني ايراني گل كرده است. ديوان سالاري و كاغذبازي و سلسله مراتب دود شده. از شوق ميلرزم. نمي توانم اشكهاي خودم را نگه دارم. چرا اين تشكيلات عريص و طويل دولتي عشق را نشناختهاند و گنجايش محبت اين مردم را ندارند. مردم باز نشان داده اند كه وقتي بخواهند مي توانند. ياري نمي كند اين دست، اين قلم. اين قلم مست مي ناب شده است. وقتي دانشجويي را مي بيني كه با جثه نحيف خود بيل در دست گرفته تا كودكي را از زير خروارها خاك بيرون بكشد، وقتي مهندسي را مي بيني كه كاري از دستش بر نمي آيد اما مي تواند گور بكند، اگر قلمت مست نشود واي بر احوالت. بياييد از اين فاجعه و همدلي بعد از آن درس بگيريم. كلامم را با شعري از دوست شاعرم انسيه سياوش به پايان مي برم: شهر من \ سرزمين من \ مي خواهم براي كودكم زنده و سبز باشي هميشه \ پس \ بيدار شو. اسدالله امرايی
طالع بينى
::تقويم روز::
www.iryahoo.com
لينكها
Copyright © 2003 Peik.20m.com تمام حقوق سايت به صبا متعلق دارد